نتایج جستجو برای عبارت :

نبین و نخوان ونگو هیچ چیز.

ندارم ز دست غرورت پناه
امان ای خدا از سکوت از نگاه 
از آن حرف های مگوی دلم 
و از بغض های پر از اشک وآه
نبین و نخوان ونگو هیچ چیز...
فقط دلخوشم من به گاهی نگاه
نخواهی اگر هم ، دلی ناگزیر
دچار است و بر خاطرت هست خواه
گذارد پریشان روی تو و موی تو
سری بر بیابان و چشمی به راه
به لبخندی از تو دلم پرت شد
سوی آسمانت به جای کلاه
  ...من
 
 
ندارم ز دست غرورت پناه
امان از سکوت و امان از نگاه 
از آن حرف های مگوی دلم 
و از بغض های پر از اشک وآه
نبین و نخوان ونگو هیچ چیز...
فقط دلخوشم من به گاهی نگاه
نخواهی اگر هم ، دلی ناگزیر
دچار است و بر خاطرت هست خواه
گذارد پریشان روی تو و موی تو
سری بر بیابان و چشمی به راه
به لبخندی از تو دلم پرت شد
سوی آسمانت به جای کلاه
  ...من
 
 
+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن 
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
روز اول که بچه ها رو دیدم همه مثل هم بودن و حتی یکی دوتایی بهشون میخورد خیی مشتاق درسن. اما بعد از چند جلسه ای دل غافل که تنبل ترین و ضعیف ترین دانش آموز یکی از هونایی هست که به نظر خیی پیگیر و مشتاق به نظر میومد ولی حالا سرش رو کتاب نیس کلا کتابشو ورق نمیزنه. یکی درمیون میاد کلاس. عشق  مد و ... هست.
چقدر تفاوته بین یه درس خوندن و نخوندن. این ما هستیم که میتونیم از این 24 ساعتمون یه چیزی بسازیم که بهش افتخار کنیم یا نه تهش بهمون بگن بی کفایت .
امیدوار
شاید باور نکنین...
اما بیشتر از یک ماهه که طرف گاز و غذا درست کردن نرفتم ! 
دست به هیچی نزدم...
بیشتر از یک ماهه که تو یه حالتی مثل کما به سر میبرم...
میرم ، میام ، میخوابم ، پامیشم ، میرم، میام ، میخوابم...
انگار که منتظر یه معجزه ام...‌
+۶ ماه دیگه فارغ التحصیل میشیم و من الان خواب میدیدم که یه اسپانسر حاضر شده هزینه ی جشنمون رو بر عهده بگیره و تو خواب جییغ میزدم از خوشحالی و دل تو دلم نبود که بچه ها رو ببینم و بهشون خبر بدم... یعنی میشه ؟ چقدر مضحکه که
در توضیح ترجمه گفته شد که نوع فعل وجایگاه شخص باید در نظر گرفته شود.
اگر فعل داده شده با  (  أ  ) همزه امر شروع شده باشد معنی فعل ها دستوری و
امر کردن خواهند بود : برو    بنویسید    بنشینید      بخوان    بنوشید
اگر فعل رفتن بود  ( برو  /   بروید  )  نوشتن : ( بنویس / بنویسید)
فعل امر به این طریق خواهد بود .
فعل نهی که همان  امر منفی است انجام ندادن کاری را از ما می خواهد .
اگر ابتدای فعل ( لا ) و در آخر آن جزم شده بود
به این صورت معنی می شود :  نرو / نروی
کار نکن، فاطمه جان غم به دلم بار نکنجان علی، پیش علی تکیه به دیوار نکنامن نبوده حرمم، جرم علی را تو ببخشتا که رَوی از بر من، این همه اصرار نکننان نپز و درد نکش، دست به دستاس نزنمرد خودت را به خودت باز بدهکار نکنبا غم جانکاه نرو، آه نرو، راه نروچادر خاکی شده را، چادر گلدار نکنمن چه کنم تا که بر این غمکده جارو نکشی؟!خاک نکن، پاک نکن، چشم مرا تار نکنبا پر زخمی به سر زینب خود شانه نزنبین پر زخمی خود، درد تلمبار نکنزار و گرفتار نمان، خیره به مسمار ن
قبلا فکر می‌کردم بازیگران تبلیغات تلویزیونی، دانشجو‌های درس‌نخوانِ رشته بازیگری هستند که به خاطر نداشتن ویتامین پ (پول یا پارتی) نتوانستند بازیگر سریال و فیلم شوند لذا برای امرار معاش به بازی در پیام‌های بازرگانی روی آورده‌اند. امّا این هجوم بازیگران مشهور و به اصطلاح سلبریتی تصوراتم را بهم ریخت!مگر یک زندگی چقدر هزینه می‌خواهد که برای پول هر کاری می‌کنید؟ مگر شما نمی‌توانید مثل دیگر مردم معمولی زندگی کنید که هزینه‌های زندگی بالا
دوستانی که رمز رو یادم رفته بهشون بدم لطفا اینجا رمز نخوان! از خودم بپرسین بهتون بگم!
من کامنت ها رو نمی خونم، بنابراین امکان این رو ندارم که نظرهایی که خطاب به شخص مورد نظر نیستن رو پاک کنم. در نتیجه اگه زیر پست اصلی کامنت بذارین و خطاب به من باشه، کامنتتون تا ابد اونجا می مونه و شخص مورد نظر می خونَدِش و طبیعتا هدف شما این نبوده.
بنابراین خطاب به من فقط تو وبلاگ خودم صحبت کنین!
دمتونم گرم و بوس بهتون!
«اگه با خودت صادق نباشی، باختی».هر روز، بارها و بارها این جمله رو توی گوش خودم تکرار میکنم و سعی میکنم مطمئن بشم آخرین چیزیه که قراره فراموش کنم. اینکه آدم‌ها با دیگران صادق نباشن، خیلی وقت‌ها برام موضوع سرزنش‌ برانگیزی نیست. چیز عجیبی نیست که آدم‌ها نخوان از نقاط تاریک وجودشون با دیگران حرف بزنند، وقتی توی دنیایی هستیم که اشتراکِ هرکدوم از این تاریکی‌ها میتونه به راحتی تبدیل به چماقی بشه که همه‌ی حرکت‌های بعدیت رو تحت الشعاع قرار مید
نمیدونم چی شد...چرا؟واقعا عاشقش شدم...از این موضوع خوشحال نیستم....نمیخوام طرد شم..از همه...نمیخوام وقتی حس مو میفهمه پرتم کنه بیرون و  واسه همیشه ازم متنفر شه....البته الانم فکر کنم دیگه دوستم نداشته باشه و ازم خوشش نیاد:/از بس وقتی می‌بینمش به هول و ولا میرفتم و هیزی میکنم...دست خودم نیست:/یک بار مچ خودمو گرفتم که به سینه هاش زل زده بودم..بعد همش عذاب می کشم که چند نفر دیگه منو تو همچین حالتایی دیدن..واقعا هیچ تحریکی نسبت به پسر جماعت حس نمیکنم:/او
دلم گرفته 
و مث همیشه اومدم ی جا بنویسم 
شاید خالی شدم 
دل ادما معمولا ب خاطر تنهاییشون میگیره 
دل منم همینطوره 
از تنهایی 
این واژه مسخره ک سال هاست همراه منه و منو تنها نمیزاره 
چ جالب 
تنهایی منو تنها نمیزاره 
نمیدونم چرا هیچوقت نشد ک من ی دوس دختر داشته باشم 
هیچوقت نشد ک کسی ک میخواستمش منو بفهمه و منو بخواد 
خیلی بده 
ی جای کار میلنگه 
راستش هر جوریم فک میکنم شاید حق داشتن ک منو نخوان 
از طرفیم حق نداشتن
انگار تو این دنیا همه حق دارن 
ا
به سوی توست اگر این نگاه، دست خودم نیستصبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیستنخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشقاگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیستهمین که پلک گشودی به ناز... پر زد و دیدمدلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیستمرا ببخش که می خواهمت اگرچه بعیدیکه من پلنگم و رویای ماه دست خودم نیستبرای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتمکه اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیستسجاد رشیدی پور
خدا را شکر امسال قسمت شد و در پیاده‌روی اربعین شرکت کردیم.
دو زوج بودیم. من و بانو به همراه دوستش و همسرش. من با آن‌هایی که می‌گویند پیاده‌روی اربعین جای خانم‌ها نیست مخالفم. مسلما همراهی با یک خانم در طول مسیر سختی‌های خاص خودش را دارد اما نمی‌شود گفت این سختی‌ها بد است یا نباید باشد. اتفاقا خوب است. بعضی چیزها را برای انسان ملموس‌تر می‌کند. به هرحال خانم‌ها تاب و توان کم‌تری از لحاظ جسمی دارند و این طبیعی است.
وقتی کم‌کم پاها شروع کند
مرا خویی است که نخواهم که هیچ دلی از من آزرده شود. این‌که جماعتی خود را در سماع بر من می‌زنند و بعضی یاران ایشان را منع می‌کنند، مرا آن خوش نمی‌آید. و صد بار گفته‌ام برای من کسی را چیزی مگویید. من به آن راضی‌ام و آخر من تا این حد دلدارم که این یاران که به نزد من می‌آیند، از بیم آن که ملول نشوند، شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند، و اگر نه من از کجا شعر از کجا؟
واللّه که من از شعر بیزارم، و پیش من از این بَتَر چیزی نیست! هم‌چنان است که یکی دست در
اینجا زیر آسمانِ بارانیِ جنوبِ ایران، من یک دانش آموز سال دوازدهم در رشته ی انسانی، درس نخوان ترین ماه های عمرم را میگذرانم:|نمی‌دانم این همه بی حسی از کجا نشات می‌گیرد. بیخیال ترین شده ام و محض رضای خدا و صرفا برای اینکه عذاب وجدان نگیرم و خودم را راضی کنم به اینکه "من که خواندم!"، چند جمله ای از معنی درس عربی را خواندم و کتاب فلسفه را باز کردم و نگاه کردم این درسی که قرار است امتحان گرفته شود همانی است که من فکر می‌کنم؟! همین! این نهایت درس خو
 
جزء معدود کشورهای اسلامی هستیم که
از سطح امنیت بالایی برخورداریم نه جنگ داخلی ، نه
جنگ فرقه ای و نه بمب گذاری .
ولی در بین مردمانی زندگی میکنیم که اغلب عامل
انتحاری هستن !!
نه در کوچه و بازار ، بلکه در ذهن خودشون بمب ترس رو
ب افکار و عقایدشون میبندن و 
ب افکار و عقاید همنوع خودشون حمله میکنن ...
متاسفانه هر دو آسیب میبینن ، فرقی نمیکنه
جمهوری اسلامی ، نظام شاهنشاهی یا هر حکومتی
تحت هر عنوانی
وقتی مردمانش نخوان ب عقاید همدیگه احترام بگذارن
از ا
 
جزء معدود کشورهای اسلامی هستیم که
از سطح امنیت بالایی برخورداریم نه جنگ داخلی ، نه
جنگ فرقه ای و نه بمب گذاری .
ولی در بین مردمانی زندگی میکنیم که اغلب عامل
انتهایی هستن !!
نه در کوچه و بازار ، بلکه در ذهن خودشون بمب ترس رو
ب افکار و عقایدشون میبندن و 
ب افکار و عقاید همنوع خودشون حمله میکنن ...
متاسفانه هر دو آسیب میبینن ، فرقی نمیکنه
جمهوری اسلامی ، نظام شاهنشاهی یا هر حکومتی
تحت هر عنوانی
وقتی مردمانش نخوان ب عقاید همدیگه احترام بگذارن
از ا
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان هر آن که به نعمت قرین شد و...اندوهِ جیب خال
حس می‌کنم کنار تو از خود فراترم
درگیر چشم‌های تو باشم رهاترم
دلتنگی‌ام کم از غم تنهایی تو نیست
من هرچه بی‌قرارترم...بی‌صدا‌ترم
گاهی مقابل تو که می‌ایستم نرنج
پیش تو از هر آینه بی‌ادعاترم
قلبی که کنج سینه‌ی من می‌زند...تویی
من با غم تو از خودِ تو آشناترم
هر لحظه اتفاق می‌افتم بدون تو
از مرگ‌ها و زلزله‌ها بی‌هواترم
حالم بد است...با تو فقط خوب می‌شوم
خیلی از آن‌چه فکر کنی مبتلاترم... 
اصغر_معاذی
......
زنگ زدم
زنگ زدم که بگویم
فردا شاید بروم
این داستان واقعی است:
 
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.
این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.
زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد.
تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از ت
 
انواع بازی برای فرزندان "خجالتی"
☘️ این بازی‌ها را می‌توانید با توجه به سن و توانمندی‌های کودکان در فرصت‌هایی که تمایل به بازی کردن دارند، انجام دهید.بازی‌هایی برای کاهش هراس اجتماعی و رفع خجالت و کمرویی کودکان:
۱ - مسابقه گویندگی ۲ - بازی «مصاحبه تلویزیونی» ۳ - بازی «نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه» ۴ - بازی «چه کسی می‌تواند دیگران را بخنداند» ۵ - بازی «کامل کردن یک داستان» ۶ - بازی «کامل کردن یک شعر» ۷ - بازی «تکمیل جملات» ۸ - بازی
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
" گلایه "
 
تکه یخی که عاشق ابر عذاب می شودسر قرار عاشقی همیشه آب می شود
 
به چشم فرش زیر پا سقف که مبتلا شودروز وصالشان کسی خانه خراب می شود
 
کنار قله های غم نخوان برای سنگ هاکوه که بغض می کند سنگ ، مذاب می شود
 
باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کندصبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود 
 
چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگرانگلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
 
شاعر: کاظم بهمنی
 
****
" دل هاتون گرم "
درباره اوقات نماز خداوند در آیه ۱۱۴ هود و سوره ۱۱ میفرماید: نماز را در دو طرف روز و پاره ای از شب بر پا دار... منظور از دو طرف روز ظاهراً قبل از طلوع و بعد از غروب خورشید میباشد. یعنی نماز صبح و مغرب. و در آیه ۷۸ بنی اسرائیل (اسراء) سوره ۱۷ میفرماید: نماز را از غروب خورشید تا تاریکی شب و سپیده صبح بخوان... در این دو آیه نماز بصورت صلوة، آمده است. آیه ۱۳۰ طه سوره ۲۰ میفرماید: ... قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن و قسمتی از شب و اطراف روز با ستایش خدا
با نیمه عاشق ها ننشین. به نیمه رفقا اعتماد نکن. نصفه نیمه زندگی نکن. نصفه نیمه نمیر. نصفه نیمه امیدوار نباش. برای کسی که نصفه نیمه گوش می دهد نخوان. نصف جواب را انتخاب نکن. روی نیمه ای از حقیقت پافشاری نکن. رویای نصفه نیمه نخواه و نصفه نیمه امیدوار نباش. تا انتهای سکوتت ساکت باش و به حرف که آمدی تمام حرفت را بزن. سکوت نکن که حرف بزنی و حرف نزن که سکوت کنی. نصف، همان چیزی است که تو را میان آشنایانت غریب جلوه می دهد. اگر رضایت داری کاملا راضی باش و اگر
بنام خدا
هرراهی رو که میری میبینی نمیتونی و تو؛ آدم اون راه نیستی!
نمیتونی مثل بقیه دوست و همراه داشته باشی، نمیتونی مثل بقیه عاشق باشی، نمیتونی تمرکز کنی حتی!حتی نمیتونی توی جمع خانواده ات خوش باشی!
هرراهی که میری، دری که تهشه رو به خودت وامیشه. تو تنهایی!بوی تنهایی میدی.انگار صدها سال تنها بودی که حالا جمع گریز شدی!
همه چیزو امتحان کردم تقریبا.دلم به هیچ چیز نمیتونه خوش باشه. بارها شده با دوستام رفتم بیرون و بهم خوش گذشته،اما توی راه برگشت ت
سلام
دیروز خسته و له اومده بودم خونه و حتی حال کتاب خوندنم نداشتم، گفتم همین‌طوری که چشمامو بستم یه پادکستی* که قبلا سیو کرده بودم رو گوش بدم. پادکسته انگلیسی بود و اولش انتظار نداشتم چیز زیادی ازش بفهمم ولی نه تنها اصل قضیه رو گرفتم، بلکه به نظرم جذاب هم اومد و خواستم یه کم اینجا ازش بگم.

بیاین اینطوری شروع کنیم: فرض کنین دو تا پاکت می‌ذارن جلوتون که یکی بزرگه و یکی کوچیک، و کلا یه درصد کمی احتمال داره که تو یکی‌شون پول باشه. اما اگه پول تو
چرا تو اکثر کشورای جهان، به خواننده ها و بازیگران، بیشتر از دانشمندان و کار آفرینان توجه میشه؟
من نمیگم فقط ایران، جاهای دیگه هم هست ولی ایران رو بگم، چرا تو کشور ما، یه خواننده از یه دانشمند معروف تر و محبوب تره؟، با اینکه نه خواننده حرفه ای هست و آهنگ هاش همه کپی و شبیه هم ولی کلی طرفدار داره. و بعد جالبه که این خواننده ها و بازیگران، برای طرفداران شون و بقیه مردم خودشون رو میگیرن، با اینکه عملاً آدم خاص و متفاوتی به حساب نمیان.
ولی دانشمن
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.





















با این صدایی که صدایی نیست، ناخوش است حتی، می‌خواندم و می‌خوانم. قبل‌ترها اگر برای خودم و در خلوت یا مسیرهای دان
یه جورایی، سوالی که من از خودم میپرسم، وقتی تو این شهر نفس میکشم (و توی این کشور، توی انتاریو این وضعیت بدتر بود)، وقتی بین مردم راه میرم، وقتی با اینها زندگی میکنم، همیشه به این فکر میکنم، که اولا اینها چرا اینقدر تنها هستن؟! حتی سوپروایزر من و هم ازمایشگاهیای من، خیلی تنها بودن. خیلی. اصلا کانکشن نمیتونن بزنن. اگه میخواین خوب بفهمینشون، فیلم on body and soul رو ببینین.
در ثانی، چرا اینها خوشحالی هم رو نمیخوان؟! توی ایران، مردم ممکنه یه جور خوشحالی
قطار زندگی سریع السیره . بی توقف ...بی توقفگاه .
مسافرها مجبورن یا خودشون بپرن پایین یا قطار بطور انتخابی پرت اشون میکنه بیرون .
توی این فاصله زاد و ولد و بیماری و بلایای طبیعی و حماقت و بی احتیاطی و هزار جور اتفاق هم میافته بدون اینکه موتور قطار از کار بیافته . قطار یک ماشین ه .بدون احساس . فرقی براش نداره که چه حال و روزی داریم ما . اما برای خودمون که داره !
اخبار این روزهای سیل را دنبال که میکنیم با همه جور صحنه و خبر مواجه میشیم . زشت و زیبا . غم ان
کتاب «تاملی بر زندگی و آثار سلطان سخن فارسی (سعدی)» نوشته دکتر اسدالله نوروزی از نشر دانشگاه هرمزگان را خواندم. کتاب بسیار خوبی که اگر ناشرش یک جای دولتی نبود قطعا بیش‌تر شناخته می‌شد. اما این کتاب در همان چاپ اول و تیراژ پایین ۱۰۰۰تا مانده.

جستجو کردم دیدم حتی سایت آدینه‌بوک که منابع کاملی دارد تنها مشخصات شناسنامه‌ای کتاب را دارد و این کتاب آن‌جا عرضه نشده. نگاهی به سامانه‌ی SamanPL انداختم دیدم که از بین ۳۴۱۵ کتابخانه‌ی عمومی سراسر کشور
مقدمه:
ما انسان ها اغلب در پیچ و تاب زندگی همراه و همنشینی برای پیمودن این مسیر برمی گزینیم که گاه ممکن است هم نشین ما، ما را به اوج آسمان ها ببرد یا به قعر زمین.
تنه انشا: گِلی خوش‌بوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم بدو گفتم که مُشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم بگفتا من گِلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گُل نشستم کمال هم‌نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم ، این حکایت از سعدی همواره بیانگر تاثیر همنشین بر آدمی است که به عن
شانزده سال by منیژه آرمین
My rating: 3 of 5 stars
شخصیت های این رمان اگرچه شخصیت های دو رمان قبلی آرمین یعنی "شب و قلندر" و شباویز هستند اما برای ارتباط برقرار کردن با این اثر نیازی نیست الزاما آن دو رمان را خوانده باشید.خب نویسنده در پرداخت شخصیت هایی که از رمان های قبلی آورده کمی مسامحه کرده اما چیز زیادی را از دست نخواهید داد "احمدشاه گریه می کرد و از آغوش مادر جدا نمی شد. محمدحسن میرزا تقریبا فراموش شده بود و این فراموش شدگی را همواره به یاد داشت. وداع
کمتر دانش آموز نراقی پیدا می کنی که از مدرسه فاضل بی خاطره باشه . مقابل خانه معاون الممالک و جنب فروشگاه حاج قاسم اصفهانی مدرسه فاضل نراقی برای تمام معلمین و خصوصا دانش آموزان ناب ترین لحظات تلخ و شیرین در حافظه مانده است .
تَرکه هایی که درخت های باغچه علی خان بریده و به کَف دست دانش آموزان درس نخوان نوازش می شد و یا پس گردنی هایی که از طرف معلمین دلسوز نواخته می شد و فلک کردن ها و از همه مهم تر تشویق های پی در پی معلم ها برای درس خواندن و اینده
حدودای ساعت دوازده باز داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر منظم و درست و حسابی نوشتم و خلاصه کردم، مرور اِن هزار باره و درگیری بیش از یک سال و نیم‌ه، موید این قضیه بود و نه مبطلش، که بهش با نسبت خوبی مسلط باشم. کمی قبل از تمام شدن هفته هشتم، تصمیم گرفتم که مودِ «حالا-معلوم-نیست-که-چی-بشه، فعلا-دست-نگه‌دارِ» چند سال اخیرو کنار بذارم و شروع کردم به آماده شدن برای مصاحبه احتمالیِ اسکایپی، شرایط مساعد نبود و کاملش نکردم، ولی انگار موثر بود کلیت تصم
دعایی زیبا برای قنوت نماز از امام رضا (ع)
روایت شده است که حضرت رضا صلوات الله علیه به یکی از شیعیانشان فرمودند :
در قنوت نماز جمعه چه مى خوانید ؟
او عرضه می دارد : آنچه مردم مى خوانند ،
امام فرمودند : همانند آنان نخوان ،بلکه بخوان :
 
اللَّــهُمَّ أَصْلِحْ عَبْدَکَ وَ خَلِیفَتَکَ بِمَا أَصْلَحْتَ بِهِ أَنْبِیَاءَکَ
وَ رُسُلَکَ وَ حُفَّهُ بِمَلَائِکَتِکَ وَ أَیِّــدْهُ بِرُوحِ الْقُــدُسِ مِنْ
عِنْـدِکَ وَ اسْلُـــکْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَ
بعد از هر اتفاقی که می‌افتاد و به‌نحوی ناراحت/عصبانی/غمگین/... می‌شدم، چهارتا راه‌حل داشتم که هرکدومشون تو یه‌موقعیت خاص خودشون جواب می‌دادن. جدا جدا و تک تک هرکدومشون انقدر کارآمد بودن که بعدش حالم بهتر می‌شد. 
صبح زود بیدار شدن
چایی یا شیرکاکائو خوردن
قدم زدن
درس خوندن*
امروز از صبح، تک تک اینارو امتحان کردم. از پنج صبحی که اتاقمو با قدمام متر میکردم بگیر تا دوتا لیوان پشت هم چایی خوردن و برای اولین‌بار توی زندگیم حالم بهتر نشد که نشد.
هشت ساله ام.مدرسه ام از خانه کمی دور است.مدرسه ی دولتی خوبیست و مادرم اصرار دارد همان جا بروم.شیفت صبح جا ندارد و من شیفت عصر میروم.شیفت عصر انگار برای بچه های درس نخوان است.بچه هایی که مجبورند مدرسه بروند ولی حتی حال ندارند که صبح زود بیدار بشوند.من هم یکی از آن ها شده ام.عصرها همه در مدرسه خسته تر هستند.همه ی این ها یعنی صبح ها تا ده خوابیدند و بعد به زور مادر در فاصله ی یک ساعت صبحانه و نهار را یک جا خوردند و دعوا سرِ نخوردنِ نهار.هر روز.
 
دواز
بزار هرجوری که دوست دارن راجع بهت فکر کنن. پشت سرت یا حتی جلوی روت حرف بزنن و حرف بزنن و کوچیکت کنن. از سرتاپاتو ایراد بگیرن و نخوان قبول کنن که بابا تو هم ادمی اگه ایرادی داری از قصد نیست به خاطر ندونستن هست. زمان همه چیزو مشخص میکنه. اونا میموننو خودشون. بزار هرچی میخوان راجع بهت بگن. تو کار خودتو کن. حتی به عقب برنگرد. حتی به حرفهاشون فکر نکن. بزرگترین آدمها هم نقص های خودشونو داشتن و کامل نبودن. تو سعی کن فقط خودتو بهتر کنی. خودت ایراداتو پی
- بذار همیینجا تکلیفمو باهات مشخص کنم هلن.
+ می شنوم
- روز بیست و چهار ساعته. ما هشت ساعتشو می خوابیم. شیش ساعتشو مدرسه ایم، و اون شش ساعت دیگشو تلف می کنیم.
+ ای بابا. توهم دوباره فازتلاش و کوشش و با برنامگی گرفتت؟ جنابعالی نمازاتم دیگه سر وقت نمی خونی.
-...
+ یادت میاد قول داده بودی هر شب چند بیت سهراب سپهری بخونی؟ قول دادی کارای روزانتو بنویسی؟ خواب بعد از ظهرتو کم کنی؟ قرار بود به جای انیمه ذخیره کردن بشینی نگاشون کنی یادته؟
- این آخریه رو مخالفم
امروز بعد از مدرسه با بچه ها قرار داشتم‌. به یاد کافه های بعد مدرسه رفتیم پاتوق همیشگی:)))
وای که چقدر خوب بود و چقد دلم تنگ شده بود. یه هفته میشد که نرفته بودیم.
یه کم از حال و هوای مدرسه پرسیدم که بدون من خوش میگذره یا نه و اصلا کسی یاد من می افته ؟! 
بچه ها گفتن که چند تا از معلما همیشه حالمو میپرسن ازشون که یکیش معلم علومه، یکیشم معاون :) و معلم ریاضی.
البته روزای اول که همشون سراغمو گرفته بودن،ولی اینا هنوزم جویای حالم هستن.واقعا دمشون گرم باید
پتو رو تا روی پیشونیم میکشم بالا. دلم نمیخواد بیدار شم. خوابم نمیاد اما دلم نمیخواد بیام توی دنیای واقعی.یکهو تمام حرف‌هایی که توی زندگیم زدم، تمام حرکاتی که انجام دادم،پادکست‌های اخیر،پست‌های وبلاگ، پست‌های توییتر، اینستا، فیس‌بوک، تک تک برخوردهایی که توی دنیای واقعی با آدم‌ها داشتم دور سرم میچرخه.دونه به دونه نظراتی که سر کلاس‌ها دادم، همه حرفهایی که با استادها زدم، همه مقاله هایی که نوشتم. یک عالمه صدا دور سرم به حرف میان.
 
چطوری
قبل از این طلوع، بعضی از رفتارهای مرتضی من رو خیلی دل‌گیر می‌کرد. اما امروز، خورشید از مغرب طلوع کرد.
-مهندس به‌نظرت اگه کل پایان‌نامه رو برای استاد بفرستم اشکالی داره؟ نسخه اصلاح شده رو بفرستم یا نهایی؟
-به‌نظرم کل‌اش رو بفرستی ایرادی نداره، اما استاد چی ازت خواسته؟
-گفته فقط دو فصل اول رو بفرستم.
-خب فقط دو فصل اول نسخه نهایی رو براش بفرست.
-پس می‌تونم فقط دو فصل اول رو براش ایمیل کنم؟!
-قطعا.
-امروز خونه هستی؟
-آره، الآن باید برم دوش بگیرم
قبل از این طلوع، بعضی از رفتارهای مرتضی من رو خیلی دل‌گیر می‌کرد. اما امروز، خورشید از مغرب طلوع کرد.
-مهندس به‌نظرت اگه کل پایان‌نامه رو برای استاد بفرستم اشکالی داره؟ نسخه اصلاح شده رو بفرستم یا نهایی؟
-به‌نظرم کل‌اش رو بفرستی ایرادی نداره، اما استاد چی ازت خواسته؟
-گفته فقط دو فصل اول رو بفرستم.
-خب فقط دو فصل اول نسخه نهایی رو براش بفرست.
-پس می‌تونم فقط دو فصل اول رو براش ایمیل کنم؟!
-قطعا.
-امروز خونه هستی؟
-آره، الآن باید برم دوش بگیرم
پادشاه لیدا که در نظر داشت با داریوش پادشاه ایران وارد جنگ شود، برای حصول اطمینان از نتیجه مثبت جنگ با کاهن معبد دلفی مشورت کرد و این پیشگویی را دریافت نمود: «اگر به جنگ داریوش بروی یک امپراتور قدرتمند را نابود خواهی ساخت.» پادشاه لیدا با شادمانی به جنگ داریوش رفت، اما به زودی شکست سختی از او خورد و نزدیک بود خود او هم کشته شود.وقتی از مرگ نجات یافت شکوائیه و نامه گلایه آمیزی به کاهن معبد نوشت. کاهن پاسخ داد که پیشگویی درست بوده است و او در جنگ
قبل از این طلوع، بعضی از رفتارهای مرتضی من رو خیلی دل‌گیر می‌کرد. اما امروز، خورشید از مغرب طلوع کرد.
-مهندس به‌نظرت اگه کل پایان‌نامه رو برای استاد بفرستم اشکالی داره؟ نسخه اصلاح شده رو بفرستم یا نهایی؟
-به‌نظرم کل‌اش رو بفرستی ایرادی نداره، اما استاد چی ازت خواسته؟
-گفته فقط دو فصل اول رو بفرستم.
-خب فقط دو فصل اول نسخه نهایی رو براش بفرست.
-پس می‌تونم فقط دو فصل اول رو براش ایمیل کنم؟!
-قطعا.
-امروز خونه هستی؟
-آره، الآن باید برم دوش بگیرم
دلتون برای خلاصه و معرفی کتابام تنگ نشده بود؟ :)
چند روزی هست که تکالیف دانشگاه هجوم اورده سمتم و همه چیو به هم ریخته. واسه همینه که زوری جلوی خودمو میگیرم تا راهم به کتابخونه ی اتاقم کج نشه.
این کتابی که عنوانش هم براتون نوشتم (یک خوشه انگور سرخ) از فاطمه سلیمانی ازندریانیه (قسمت اخر فامیلیش واقعا سخته، خیلیم پیش خودم تکرارش کردم اما نشد).
یه رمان تاریخی مذهبیه. در مورد امام جواد. گل سرسبد اماما :) بس که جوان بود و دلبر.
داستان از زبان همسرش یا هم
دو تا پست گذاشتن در روز، در مرام و مسلکی که من در وبلاگ نویسی به کار میگیرم کاریست بس زشت و ناپسند و گاه گناه کبیره. اما چه کنم که با گشتکی در هفته نامه اینترنتی چلچراغ، هم آتش ذوقم روشن شده، هم نحوه نوشتن و حرف زدنم، انقدر طعم مسخرگی به خودش گرفته است. طوری که به جای اینکه بنویسم ببخشید که دارم سرتونو درد میارم و دوباره پست گذاشتم، یک بند اراجیف تحویلتان می دهم. 
ماجرای من و چلچراغ، از مطب یک دکتری شروع شد(نمی دانم کدامشان بود. من بچگی زیاد دکت
چند روز پیش یه عزیزی به پروفایلم تذکر داد ، البته کار خوبی کرد و حق هم داشت ولی بیشتر جمله ای که گفت برام جالب بود ، که یه وقت ممکنه کسی در حین غذا خوردن اونو ببینه و در اون صورت هرچی خورده بالا میاره!خب راستش هیچ به این فکر نکردم که خیلیا حتی موقع خوردن غذا دست از گوشی برنمیدارن و همش صفحات گوشیشونو بالا پایین میکنن! بزارین اینطور براتون بگم :میدونین یکی از سخت‌ترین کارها برای انسان‌های قرن بیست و یکم چیه؟ اینکه یه مدت زمان کوتاهی رو تنها و د
چند روز پیش یه عزیزی به پروفایلم تذکر داد ، البته کار خوبی کرد و حق هم داشت ولی بیشتر جمله ای که گفت برام جالب بود ، که یه وقت ممکنه کسی در حین غذا خوردن اونو ببینه و در اون صورت هرچی خورده بالا میاره!خب راستش هیچ به این فکر نکردم که خیلیا حتی موقع خوردن غذا دست از گوشی برنمیدارن و همش صفحات گوشیشونو بالا پایین میکنن! بزارین اینطور براتون بگم :میدونین یکی از سخت‌ترین کارها برای انسان‌های قرن بیست و یکم چیه؟ اینکه یه مدت زمان کوتاهی رو تنها و د
...در ادامه‌ی چند پست قبل...
 حسنخان، عموی پدربزرگم تا آخر عمر بچه‌دار نمی‌شود. اما برادرش،پدرِ آقابزرگ ِمن، صاحب دو دختر می‌شود. از آن‌جا که بیشتر مردها بعد از هزار سال هنوز هم با جنس ِ دختر‌‌ مشکل دارند. قطعا آن زمان هم پدرِ پدربزرگم، علی برار خان، از اینکه پسری نداشته که خدای ناکرده نسلش منقرض بشود ناراحت بوده. بابا تعریف می‌کرد که  روز عروسی یکی از دخترها(رقیه)، خبردار می‌شوند که خانمِ علی‌برار، باردار است. بعد از چند ماه که بچه به دن
این پست‌های سریالی من معمولا نیمه‌کاره رها میشن، چون وقتی حس نوشتنش هست وقتش نیست و وقتی
وقتش پیدا می‌شود حسش دیگر از بین رفته. الان هم حسش نیامده اما مثل هر
کار از نیمه رها شده‌ای برایم بار ذهنی و
روانی ایجاد کرده (یعنی این قدر من ول‌نویسی‌هایم را جدی می‌گیرم!)

شما را
نمی‌دانم اما برای من حرف آخر در هیچ کتابی نیست. هر کتاب
خوب تلاش نویسنده‌اش است برای
تبیین و تفسیر جهان موجود یا ساختن جهان مورد نظرش. هر نویسنده‌ای هرچند بزرگ و ن
 
ذهن آگاه ما خواسته هایی دارد، اما ذهن ناخودآگاه ما که 95درصد از رفتار های ما را کنترل می کند در دنیای دیگر زندگی می کند: دنیای تربیت های تصادفی، تاثیرگیری از بزرگسالان، گذشته ی تلخ و متفاوت.
 
هدف این است که از ناخودآگاه آزاد شوی
گذشته ی ما در دست ما نبوده است، طوری برنامه ریزی شده ایم که از خواسته های حقیقی مان فرسنگ ها فاصله پیدا کرده ایم. نه پدر و مادر رامی توان گناهکار دانست و نه افرادی دیگری که دست تقدیر بر سر زندگی مان قرار داده است و ما ر
1. بعد از سنجش این هفته به خودم اومدم بالاخره و دوباره دارم میخونم. هرچند دیگه برام مهم نیست تک رقمی یا حتی دو رقمی شدن. برای پول در آوردن به چیزایی که ارزش بیشتری دارت فکر میکنم و الان پلن بی و حتی پلن سی دارم، مطمئنم در اون زمینه به مشکلی بر نمیخورم(حتی الان که حداقل پول مورد نیازم یهو از 105 میلیون شد 138 میلیون:| ). ولی دوست دارم همچنان رتبه ام خوب بشه، اولا چون میتونم دوما بخاطر دینم به ادبیات سوما چون حالا که بابای استاد دانشگاه رشته ی مربوط به
متاسفانه تو مرداب "غرب" و "سبک زندگی غربی" افتادن، چادری و غیر چادری نمیشناسه! لطفا یه کم از اون دخترای چادری ای بگید که صبح زود میرن سر کار و بعد از ساعت کاری، میرن تک فرزندشونو (اگه داشته باشن!!!) از مهد میارن و از اونجایی که وقت ندارن، مواد آماده غذا رو از سوپر میخرن و میرن خونه و بچه رو میذارن کنار اسباب بازی های آنچنانیش و 3دقیقه ای غذای آماده شده رو(!) میپزن. شب هم یا میرن رستوران یا میرن خرید در فروشگاه های بزرگ که اگه چیزی هم نخوان اینقدر وسو
«جدایی» عمیقا من را اندوهگین کرد. اندوهگین نه به معنای سوگوار و نه به معنای ناراحت. اندوهگین به معنای سرشار شدن. جوری که بخواهم مثل هنری بارتز بنشینم روی صندلی و سرم را رو به آسمان عقب بگیرم و منظم نفس بکشم. جوری که حس کنم از آن لحظه‌هاست که می‌توانم حس بی‌وزنی کنم. اندوهگین به معنای همان حس نقل‌قول اول فیلم از آلبر کامو، آن قدر عمیق که همزمان حس کنی از خودت جدا شده‌ای و در این جهان هم حضور داری...«جدایی» قصه‌ی یک معلم بود، یک معلم جایگزین. م
اکنون که به قول سعدی به درخت گل رسیدم و دو سه ماه هم در حالتِ «دامن از کف برفته» وبلاگ رو رها کرده بودم به امان خدا، اجازه میخوام که کمی در مورد این درختِ گل (خارجه، بلاد کفر، کَنِدَع) براتون صحبت کنم و «دامنی پر کنم هدیه اصحاب را». 
آیا من اولین ایرانی ای ام که آمریکای شمالی رو فتح کرد؟ آیا تنها ایرانی ساکن کِبِک هستم؟ آیا یگانه دانشجوی ارشد اینجام که استادش هزینه تحصیلش رو میده؟ آیا شرایط خاص و خفن و تکرار نشدنی ای دارم؟
خیر.
چیزهایی که در ادا
سا‌لها قبل بعد از کلاس‌های مکتبگاه خدمت استادالعلما رفتم تا باز کمی از ایشان بیاموزم.در راه با هم می‌رفتیم و گپ می‌زدیم.استادالعلما: من خودم دنبال همسری مناسب برای تو هستم.من: دستتان درد نکند و همچنین پایتان و همچنین قلبتان و همچنین لوزالمعده و ...استادالعلما خندید.استادالعلما: سعی کن در حرف‌های معمولی‌ات هم ذکر خدا باشد. مثلا می‌پرسند چطوری؟ بگو الحمدلله. می‌آیی؟ ان‌شاءالله می‌آیم. عصبانی می‌شوی، لااله‌الاالله شیطان می‌گوید کاری
اینها به عنوان کلمات کلیدی شناخته می‌شوند که یا به صورت تک کلمه‌ای یا به صورت عبارتی هستند. اما در این بخش می خواهم ۲ نکته مازاد به شما معرفی کنم که تجربه های شخص من است و شاید در جای دیگری آنها را پیدا نکنید! در واقع باقی تکنیک هایی که گفته شد، بهانه ای هستند برای اینکه کاربر را به محتوای شما برسانند و اگر این محتوا بی کیفیت باشد، به این معنی است که تمام تلاش های شما بیهوده بوده است! بهتر است از عبارت کلیدی طولانی مثل سئو سایت برای کسب و کارها
مشاوره با رتبه های تک رقمی کنکور
مشاوره با رتبه های تک رقمی کنکور از طریق تلفن فرصتی مناسب را در اختیار کلیه داوطلبان گرامی قرارداده تا با بهره گیری از تجربیات و روش های مطالعه و تست زنی آن ها راه را برای خود هموار سازند.
 
بیش از 20 رتبه های برتر کنکور تجربی -ریاضی – انسانی و هنر در مرکز مشاوره ایران تحصیل آماده برنامه ریزی و پشتیبانی شما تا روز کنکور هستند موفقیت شما با استفاده از تجربه و روش های تست زنی و برنامه ریزی مشاوران ما بسیار ساده خو
وقتی به من کامنت می‌دهید برایمان بنویس؛ بنویس از روزهای قبل کنکور و روز کنکور، بنویس چگونه آرام باشیم و استرس نداشته باشیم، دلم می‌خواهد یک‌باره بمیرم برایتان؛ از بس دوستتان دارم و می‌بینم پرپر می‌زنید از دست این کنکور لاکردار! بیایید رفقای کنکوری من؛ بیایید و بنشینید دورتادور ایوان خانهٔ کوچکم تا برگردم به دوسال پیش و برایتان از آن روزها بگویم تا شاید اندکی آرام‌شوید و از نگرانی‌هایتان کم شود. 
هفتهٔ آخر:
کنکور در ذهن اکثر بچه مدرسه
سلاااااااااام سلاااااااااام سلاااااااااام سلاااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که شنبه و یکشنبه بازم رفتیم تهران و دنبال خونه برا اجاره گشتیم! هر چی فکر می کنم یادم نیست شنبه چه خونه هایی رو دیدیم (بعضی روزها انگار به کل از حافظه ام پاک می شن ) ولی یکشنبه یادمه که صبح خونه بودیم و چون هوا مرتب ابری می شد و هر از گاهی هم یه بارونی می زد دو به شک بودیم که بریم تهران یا نه که بعد از ظهر ساعتای سه اینجورا دیدیم هوا خوبه دیگه آماده شدیم و سه و ن
«گسست» عمیقا من را اندوهگین کرد. اندوهگین نه به معنای سوگوار و نه به معنای ناراحت. اندوهگین به معنای سرشار شدن. جوری که بخواهم مثل هنری بارتز بنشینم روی صندلی و سرم را رو به آسمان عقب بگیرم و منظم نفس بکشم. جوری که حس کنم از آن لحظه‌هاست که می‌توانم حس بی‌وزنی کنم. اندوهگین به معنای همان حس نقل‌قول اول فیلم از آلبر کامو، آن قدر عمیق که همزمان حس کنی از خودت جدا شده‌ای و در این جهان هم حضور داری...«گسست» قصه‌ی یک معلم بود، یک معلم جایگزین. معل
اگه خدا
شور و اشتیاق نداشت دست به خلقت نمی زد ، دائم ببخشه گنه کارا رو ، دلش واسه ی
اونا تنگ بشه ، به خودش قسم حرف خودشه که دلش میخواد اونا بیان باهاش حرف بزنند!
مال من نیست که!
اگه خودش
شور داره اهل عشق بازی و دوست داشتنه ، خب چرا ما نباشیم؟ هان؟
ولی مثل
چاقو میمونه ، رقص رو میگم ، هم میشه خوب استفاده کرد هم...
به
نظرتون همه ی رقاصا فاحشه اند؟ آقا نیستند! بعضیاشون اونقدر خوبن که نگو! خواننده
هام همین طور!
آقا یه
سوال ، یه سوال بی جواب! چرا فاحشه بودن
بسم الله الرحمن الرحیم
خوابم نمی برد. با اینکه خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد.
نمیدانم شاید تاثیر این شب بیداری های امتحانی باشد. امتحان پشت سرِ هم.
تصمیم گرفته ام در اکانتها و بسترهای نشر شخصی، چیزی ننویسم. اما اینجا که بسترِ نشر نیست! اینجا فقط برای خالی کردن است. وبلاگ بی نام و نشانی که آدرسش را فقط به آقای همسفر دادم. یعنی این روزهای 2 سال و 4 ماه و اندیِ گذشته، او را دارم و اوست که زیر و بمم را میداند. اوست که راحت برایش از خودم میگویم.
نمیدا
 
1. دکتر شین رویای نوجوونی من بود. هفت سال پزشکی عمومی خونده بود و یه شب سر یکی از کشیک ها و تو اوج به لب رسیدن جون از خودش پرسیده بود من اینجا چه غلطی میکنم؟ و همین جرقه ای شده بود واسه اتفاقات بعد! راه رو سوا کرده بود و رفته بود ینگهء دنیا واسه خوندن روانشناسی عمقی (یونگی)، و بعدترها برگشته بود واسه درس دادن و مطب داشتن و مشاوره دادن با یه دوره کوتاه تحصیلات تکمیلی! میگفت خیلی کتاب نخونده ولی آدم زیاد دیده! کارشو بلد بود، همون چیزایی رو میگفت که
1. دکتر شین رویای نوجوونی من بود. هفت سال پزشکی عمومی خونده بود و یه شب سر یکی از کشیک ها و تو اوج به لب رسیدن جون از خودش پرسیده بود من اینجا چه غلطی میکنم؟ و همین جرقه ای شده بود واسه اتفاقات بعد! راه رو سوا کرده بود و رفته بود ینگهء دنیا واسه خوندن روانشناسی عمقی (یونگی)، و بعدترها برگشته بود واسه درس دادن و مطب داشتن و مشاوره دادن با یه دوره کوتاه تحصیلات تکمیلی! میگفت خیلی کتاب نخونده ولی آدم زیاد دیده! کارشو بلد بود، همون چیزایی رو میگفت که آ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها